نمی دانم تا حالا اسم کمربند پاکدامنی را شنیده اید یا نه؟ تا همین چند دهه پیش در شهرهای قرون وسطی نشین ، پیدا می شد. به زنان می بستند اروپایی ها تا پاکدامن بمانند. کمربند آهنی وحشتناکی بود. افراط و تفریط که می گویند همین است. چه زجری می کشیدند زنان پاکدامن آن دوران. بیشتر برای پاکدامنی برده ها به کار می رفت البته. برده هایی که امروز آزادند. زیاد تفاوتی نمی کند. بیچاره زنان رومی. غربی ها را گفتم. از سواحل مدیترانه تا سواحل کالیفرنیا. یک روز وحشی ها با لباس های تکه پاره آن ها را می دزدیدند و امروز وحشی ها با کت و شلوار ظاهر شده اند. تفاوت کراواتی است که به گردنشان بسته اند. فکر نمی کنم چیز دیگری تغییر کرده باشد از آنها.
دلم سوخت. به خدا راست می گویم. آنقدر ناراحت شدم برایشان. یک روز کمربند به زنان می زدند که دست نخورده به آنها دست یابند و امروز کمربند را باز کرده اند که راحت تر باشند. وقف عام است. به نفع مردهای قرون وسطی شد یا مردان عصر فضا؟ تعجب نکن. زنان در هر دو عصر بازنده بودند. چوب دو سر طلا شده اند دوشیزه های غربی. پرنسس های هزارپرنس دار. هرکس دوست دارد استفاده می کند از آنها. مانند تلفن های همگانی. فریب خورده اند. مردان فریبشان دادند. من چیزی نمی گویم. آمارشان را گرفته اند. فرزندانی که پدرشان معلوم نیست. بی پدرها.
می دانی که تبلیغات به بازار رونق می دهد و به جامعه آگاهی. بازارشان رونق گرفته این روزها. آگاهی هم زیاد شده است در موردشان. همه می خواهند کالای مورد نظر را. زن را می گویم که این روزها پر فروش ترین کالای غربی است. آرایش می کنند، همایش می گیرند، رزمایش می روند، نمایش می دهند، از بدنشان، از وجودشان، از عشق شان، از آرامششان، از همه چیزشان. پوچ شده اند بیچاره ها. واقعا دلم سوخت. مردها به سُخره گرفتند زن ها را. توجه کرده ای این روزهای غرب، چقدر شبیه آن روزهای غرب است! تفاوتش اینجاست که روزی در خانه زن را به بیگاری می کشیدند، امروز هم در خانه، هم بیرون خانه. جالب این است که افتخار هم می کنند به بیچارگی خود. عجب! کارشان دو برابر شده است و خوشحالند.
حالا بیا... بیا این طرف بازار. همین نزدیکی ها. شرق آسیا. چشم های خود را پاره می کنند با تیغ جراحی که غربی شوند. غربی شوند که چه؟ که کمربند پاکدامنی خود را باز کنند. از چاله به چاه. کار دو برابر می خواهند. کسی که خودش می خواهد به آتش برود هیچکس نمی تواند جلوی او را بگیرد. شلوار تنگ می خواهند بپوشند. قیمتش را هم می دانند؛ اندازه ی همه ی زیبایی ها. نه در گاوصندوق کنیم زن را، نه در ویترین بگذاریم. هر دو بد است، در مسئله ی حجاب نوشته بود استادِ شهید؛ از هر پنج نفر، چهارتایشان با متجاوزها دیدار داشته اند. عاقبت این است. دخترانی که زن می شوند ناخودآگاه. ما این رانمی خواهیم.
اینجا ایران است. قلب تپنده ی تشیع. ما ادامه دهنده ی راه یاران ابراهیم هستیم. اُمة وَسطا. امت میانه رو. با شلوار تنگ مخالفیم و با شلوار گشاد هم. با چشمان دریده مخالفیم و با چشمان کور هم. با غرب مخالفیم و با شرق هم. ما میانه ی جهانیم. هیچکس نمی تواند چیزی را به ما بخوراند. ما دارویی که برایمان مفید است می خوریم. کسی نمی تواند افکار خود را، کمربندهای خود را، دستمال های خود را، عروسک های خود را برای ما بفرستد. ما خودمان می دانیم چه چیز را بخریم. این را یاد گرفته ایم. حجاب ما رنگ و بوی آزادی می دهد. آزادی. این روزها همه فهمیده اند حتی غربی ها. آزادی را نمی توان مجسمه کرد و آن بالا گذاشت. آزادی باید وسط میدان باشد. برای رسیدن به آن باید از انقلاب گذشت.
منبع:گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»