تصویر برگزیده
آرشیو
آخرین اخبار

5- قرار گرفتن شهرک گلیان در مرکزیت  منطقه برای قرار گرفتن مراکز خدمات درمانی و...

6- تشکر از ریاست شرکت گاز که قول گاز کشی را تا دهه فجر امسال دادند.

7- فراهم کردن آب برای احشام علاوه بر آبرسانی آشامیدنی رایگان با تانکر

8- پیشنهاداتی برای حل مشکل آب شهرک گلیان

9- فراهم کردن بستری برای حفظ کرامت انسانی ساکنان منطقه

نظرات  (۳)

۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۲:۰۳ محمدجعفری
لطفا سال را به 1335اصلاح کنید.متشکرم
۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۱:۴۸ محمدجعفری

                             قصه میگویم برای دخترم

وقصه ازاینجا آغازشد:(اولین تحصیل کردۀ گلیان1325)

بچه بودم ؛ دردهی، درخانه ای

چارمین فرزند این خانه منم

بی شرو شور؛ اما درتفکر

دائما می ساختم دنیای خویش را با تخیل

خویش رادربند وچارچوب زمان محصور نمی کردم.

درتخیل ریسمانی تاب وارمیساختم، بی انتها

در"آن" می نشستم، وابستگیها را می شکستم

دره ها ودشتها را سیر می کردم

آینده ام را ازفراز کوهساران تصویر می کردم

این تخیل سالها همره ود مساز من بود

تا توان یافتم که برخیزم

ازپدر خواستم درین خیزش مرا یاری نماید 

که برخیزم. وننشینم.

 وازجبر زمان!

ازحصار اندیشه های راکد دورا ن، دور گردم.

قصه می گویم برای دخترم

من صدای بارش باران را می شنیدم

من صدای ریزش آن را زناودانهای بامها می شنیدم

من صدای بع بع بزغاله ها وبره هارا می شنیدم

من صدای فوت چوپانهارا زنی ها می شنیدم

اما دلم پرواز دیگرداشت

من فرود برف وباران را بر درختان  دوست می داشتم

من فرود برف را بربام وهم برکوهساران دوست می داشتم

قطرۀ یخ بسته را درشکل قندیل دوست می داشتم

رویش سبزینگی رادر بیابان دوست میداشتم

من زآواز طبیعت از هر چه در اوست؛

ازصدای باد به هنگام عبور از  شاخساران

هم زموج ورقص زیبای سبزه وگندمزاران ،به هنگام بهاران شاد بودم.

اما دلم پرواز دیگر خواست

گذرکردن زتاریکی به سوی روشنایی رادوست می داشتم

من نوشتن،خواندن وآموختن را دوست میداشتم

ماندن وپوسیدن وپشت را دو نیم کردن نمی خواستم

من چروک جهل ورنج را برچهره ام هرگز نمی  خواستم

دوست داشتم دیگران هم اینچنین بودند.

 نگاهم در افق های امید پیوسته  میگشت ومرا می خواند

ازپدر خواستم مرا یاری دهد

هم پدر هم مادرم یار بودندم درین ره

پس؛ کوله بار خویش را بستم

تک وتنها!

 ره خویش رانشان کردم ورفتم

بدینسان؛ قصۀ زندگی و ره رفتنم آغاز گردید

وامروز، من برای دخترم داستان زندگی را قصه می گویم.

آری؛

من برای دخترم داستان پیروزیم را قصه می گویم .

                                                     تقدیم به  نوه گلم و  همۀ نوه های خوب

                                                                   مشهد.7/5/92دوشنبه  

۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۱:۳۵ محمدجعفری

کوچه باغهای ده من باصفابود                              

کوچه باغهای ده من

 بس طولانی ؛ پرپیچ وخم

درکنارش جوی آب

به رونده جان میداد.

من درین کوچه باغا

بابچه های هم سن وسال

دورۀ کودکی مو

خوب وشیرین،شادو خرم

 پشت سر می سپردم.

سبزه های لب جوی

صدای شُرشُرآب

به دلم شادی میداد.

یادم میاد،وقتی که بچه بودم وسن وسالم کم بود...

سایه ام کو تاه وکفشهایم کوچک بود...

 دویدن بدون کفش لذت میداد . 

گاهی وقتها خارکی میرفت  به پا

جا خوش میکردش توی پا و هی منو آزار میداد

مادرم سوزنی یاسنجاقی رو برمیداشت

بادقت تلاش میکرد تاخارکو دربیاره.

پابرهنگی عار نبود.

اغلب اوقات بزرگاهم بی کفش بودند.

خیلی راحت راه میرفتند بدون آخ...

کوچه باغهای ده من باصفابود.

دیواراش کوتاه

پشت دیوار؛ باغهای باصفا.

جیک جیک پرنده ها

پروازسنجاقک ها

صدای قورباغه ها

صدای باد،صدای برگ درختان

همه اش موسیقی بود.

کوچه باغ های ده من باصفابود

کوچه هاش پرپیچ وخم، درازو طولانی بود

جوی آبی باسبزه هاش

دردلش جاری آب

باصدای دلنواز، باکوچه باغ همراه بود.

مابچه ها!

مینشستیم، کنار جوی

پاهارو،فرو میبردیم توی آب وهی شلاپ شلوپ راه مینداختیم.

یا می رفتیم تو رود خونه همدیگررو خیس می کردیم.

رؤیاها مون مثل آب روون بودند

به بازی سرگرم بودیم.نه تشنگی نه گشنگی

نه آفتاب وخستگی؛ آزار نمیداد.

شادیها سیر مون داشت.

وقتی که غروب میشد

میگفتیم:بچه ها نخود نخود

هرکسی خونۀ خود.

می رفتیم توی خونه

یه تکه نون برمیداشتیم ومی خوردیم

پشت سرازخستگی خواب می رفتیم.

دلم میخواست بچه بودم

بازدوباره میرفتم، توی اون کوچه باغا

میدویدم،داد میزدم :

بچه ها بیاین... بچه ها بیاین...

بازی کنیم...

داد میزدم ،مهدی بیا حسین بیا علی بیا

هرکدوم یه شاخه چوب برداریم و سواربشیم

اسب بتازیم

توکوچه باغ، گردو خاک راه بندازیم.

آخه میدونی!؟

کوچه باغهای ده من باصفا بود

نه تنها کوچه باغاش؛همه چیزش باصفا بود.

باباها،هم ما درا،همسایه ها هرچی بگی خوب بودند.

رفت داشتند آمد داشتند.

شب که میشد مینشستند دورهم.

آش می پختندو میخوردند.

قصه میگفتند واسه هم یا واسه ما یاکه ازکار،می گفتند.

ازغصه وفکروخیا ل، ازسیاست،ازخیانت،هم که ازجنگ وجدل؛ خبر نبود.

چی بگم؟

ازباغهاش؛ یاکه از کوچه باغ   وخونه باغاش؟

همه گیش صفا میداد،به زندگی جلا میداد...

جاتون خالی...

کوچه باغهای ده من باصفا بود.

بزرگ شدیم؛ زدیم بیرون

ازاون سالا؛ تا به حالا،شش تا ده سال و یکی پنج سال می گُذره

اما،حالا!

بجای شُرشُر آب جویبار

صدای شُرشُرآب؛ ازآکواریوم بگوش میاد.

میدونی به چی میگن آکواریوم!؟

آکواریوم، زندون ماهیهاست.

 یه زندون خوش آب ورنگ

مثلِ آپارتمان برای بزرگسالا وبچه ها.

که؛

هرچقدرقشنگ میشه فضا یش تنگ تر میشه

حالا؛ باید قصه بگم ازاون روزا... ازاون روزای باصفا

یکی بود یکی نبودغیرازخداهیچکس نبود

زیر این سقف بلندنیلگون، درگوشه ای ازاین  جهون

روی زمین

دوطرف، کوه بلند

وسطش یه رودخونه باچشمه های گونه گون...

"ده من آنجا ست"

درختاش ازرودخونه،رودخونه ازچشمه ها سیرآب میشن.

دره اش خرم وسبز، وسیع وهم پردرخت

درختاش، قد بلند ومیوه هاش، خوشه خوشه و رنگارنگ

به دلاصفا میدن، به آدماش امید میدن به زندگی شادی میدن.

همۀ فصلای سالش باصفاست

چی بگم ؟ ازتابستون؟ازپاییز یا زمستون؟

وقتیکه بهار میشه...دشت ودمن پرگل میشه ...

صدای پرنده هاش ازیک طرف

صدای برگ درختاش،ازیک طرف؛ به آدما جون میدن .

 که؛ پاشین...پاشین...آروم نگیرین توی شهر، توی خونه

درازنشین ونچرخین ازین پهلو به آن پهلو

 هی نبینین فیلمهای خنک خنک

حاضر بشین برین بیرون، برین به دِه

به ده من؛ ده من آنجاست...

آخه اونجا "گلیانست"...

همه اش آب ودرخت وچشمه سار...

کاشکی من بچه بودم!

بازدوباره اونجا بودم.توعالم بازی بودم...

رؤیاها مو می سپردم به رود خونه، به کوچه باغ وجوی آب...

میدونی؟

کوچه باغ های ده من هنوز م خیلی، با صفا ست...

کوچه باغهای ده من هنوزم خیلی، باصفا ست... 

                                                                       محمد جعفری .مشهد. بازنویسی،30/3/92پنجشنبه  

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی